- ابهام .
سلام میکنم ولی توضیح نمیدهم
بگذار علت وقوع احساساتم مبهم باشد
او خواهد فهمید
هیزمی را که من آورده بودم
برای گرم کردن اتاق نبود
علتش شکستن سکوت او بود
تا نگاهم کند و بگوید ممنون مردم از این سرما
او ابهام مرا دوست ندارد
اما این ابهام ،تمام زندگیم شده است
برای همین است جمعه ها را دوست دارم
مگر میشود ابهام خود را دوست داشت رفیقم ؟
من نه می مانم نه میدانم که میروم و نه
میروم
نه میگویم بمان نه میگویم برو و نه میگویم بیا نزدیکتر
گاه خیلی دورم گاه خیلی نزدیک
گاه میخندم به گریه های کودک سر خیابان
که باران تمام بساطش را خیس کرده است
گاه گریه میکنم به همان کودک که تمام بادکنکهایش
را فروخته و دیگر به این حوالی نمی آید
نه اشتباه نکن ابهام جزیی از من نیست
من گمشده کوچه های ابهامم
راستی آنکه مرا در این کوچه رها کرد
آن دخترکی نیست که پارسال
نشانی کوچه آشنا را از من میپرسید
او برایم تعریف کرد که به دنبال معشوقه اش بود
یادم آمد من او را به آدرس اشتباه برده بودم
من که آن کوچه را میشناختم
حالا چرا با تک تک آدمهایش غریبه شده ام ؟
من چرا میخواستم او به مقصد نرسد ؟
چرا به تمام کوچه سپرده بودم اگر کسی سراغ
کوچه اشنا را گرفت بگویند اسمش عوض شده است؟
کسی چه میداند که من برای چه نمی خواستم او نرسد؟!
شاید این بلاتکلیفی نفرین همان دخترک باشد
اما او به چه نفرینم کرده است ؟
به این ابهام ؟!
اگر چنین باشد باید بگویم دعایش نگرفته است
چون من این ابهام را دوست دارم
این گاه گاه بودن و نبودن را دوست دارم
این که باشم اما دیده نشوم اینکه دیده شوم
ولی صدایم نکنند صدایم کنند اما نشنوم
اینکه اسم همه را بپرسم
اما اسم همه را اشتباهی صدا کنم
آری من تمام این بودن و نبودن ها را
که نه بودنشان معلوم است نه نبودنشان
دوست دارم!!
Salar.sh
1395/4/21
یه دلنوشت است از یه دوست..
باز میگذرند ثانیه ها * باز میگذرند ثانیه ها
میگذرند تا نمانند لحظه ها
لحظه هایی ک مملو از عذابند
و شاید لحظه هایی ک لبریزند ازشادی
عذاب هایی که هر لحظه پررنگ تراز گذشته است
شادی هایی ک با مرورزمان کم رنگ ترمیشوند
کمرنگ میشوند تا بچشانند طعم رنج را
و تصویر کنند بی کسی را
بی کسی...
چقدر تلخ است این واژه
واژه ای ک هرلحظه جسم بی روحت را عذاب میدهد
و به تو میفهماند که تنهایی
تنها با دردهای زندگی و تنها با لحظه های سخت
این تنهایی تاکی دروجودت بیداد میکند؟
تاکی روحت را میسوزاند؟
قلبت را می رنجاند؟
وجسمت را می آزارد؟
و چه زیباست گذشت ثانیه ها دراین هنگام،
و زیباست امیدی که با گذشت ثانیه ها خودش را به رخ میکشد،
میگوید : بس است دیگر ....این هم میگذرد!
میگذرد و مثل دیگرعذاب ها فقط خاطره اش به جا میماند
و در این لحظه چقدر دلتنگ میشوی برای کسی
کسی ک میفهمد دردت را
فقط وجودش کافیست!
کافیست تا بندبند وجودت رهایی یابد ازسختی
سختی ک فقط باوجودخودش ازبین میرود
تو او را حس میکنی
در قلبت...
در روحت...
و در احساست
و او چقدر زیباست وقتی با وجودش ب تو آرامش میبخشد
او زیباست وقتی تمام دنیا را با آرامش می آراید
او خداست....
خدایی که در هر حال با تو صحبت میکند و میگوید : من کنارت هستم...!
شاعر : **l**