دل نوشته های تنهایی

◘ :: دل نوشته های سالار شفیعی::◘

دل نوشته های تنهایی

◘ :: دل نوشته های سالار شفیعی::◘

دل نوشته های تنهایی

اشد مجازات مرگ نیست ،دیدن است دیدن دنیا بدون توووو

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
نویسندگان

۸ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

۲۵
مهر





تو تمام کلمات عاشقانه را از من گرفتی
من ماندم و تفسیر دلتنگی و رسیدن به هیچ
انتطار از هیچ و خوش بودن به هیچ و باز هیچ

۰۷
فروردين



1395/1/5
00:10
"salar.sh"

  • salar sh
۱۷
آذر


من نتوانستم....
من توانستم نور را ببینم ولی آدمی را که
دورنش پر از سیاهی شده را نتوانستم ببخشم
من توبه کردم ولی توبه توبه کننده گان
این دنیا را قبول نکردم چون فهمیده ام
 فقط مرگ پایان هر توبه است
من فهمیدم باید بیشتر  فهمید و لبخند زد
اما هر چه بیشتر فهمیدم لبخند من کم رنگ تر شد
من محبتی را که خدا در دلم کاشته بود را
به همه ارزانی کردم اما همیشه
داستان من با بی مهری تمام شد
لعنت به من که توانستم حقیقت را بفهمم
و لعنت به حقیقت که هیچ وقت شادم نکرد
من توانستم فراموش کنم بدی ها را
اما نتوانستم فراموش کنم
فراموش کنندگان خوبی هایم را
من همیشه ماندگار ماندم برای هر کسی
از اول تا اخر
اما کسی نماند برایم تا ببیند
 پای حرفم مانده ام یا نه؟!
من فهمیدم بخشیدن فقط کار خداست
هر چه خواستم ذره ای مانند او باشم نتوانستم
که نتوانستم
اعتراف میکنم به نتوانستنم
حیران مانده ام از صبر خدا
چه آرامشی دارد در این دنیای نا آرام
چه ساده لبخند میزند
چه راحت می بخشد...
وای...
چه زیباست خدا...

(خدایا مرسی)
 
"سالار.ش"
1394/9/17 - 18:00



  • salar sh
۰۸
آبان




نمیدانم چرا هر وقت حرفی از تو میشود

من لام تا کام حرفی ندارم برای گفتن!!

شرمنده ام از تو

که این دوست داشتن ها را نمیتوانم فریاد بزنم!

شرمنده ام از تو ...که هستی اما ندارمت

خاطراتمان کوتاه است و صدای خنده هایت در گوشم

حرف تو که میشود من به رویایی میروم

شاید جای دورتر از آسمان هفتم

ورای تمام عشق های آسمانی

اما....عشق تو را من میدانم و خدا

تا اخر دنیا هم همینطور خواهد ماند

فقط من خواهم دانست و خدا

نمیدانم چه معامله ای دارد خدا با من

درست جایی که پشت کرده بودم

به تمام دنیا، تو را به من نشان داد!!

حرف تو که میشود به سکوتی عمیق میروم

یادم باشد اگر دیدمت بگویم :

خوب بلدی آدم را ساکت کنی!!


1394/8/6

“salar.sh”
2:50 AM


  • salar sh
۰۸
مهر



هر روز تکرار میشوم
هر روز تکرار شو
تکرار تو تکرار عشق است
تکرار حس درک حس های نو
عمق احساسات دست نخورده
و لمس بی نهایت عشق......
تو تکراری باش برایم
من این تکرار را دوست دارم
مثل هر نفس که برای زنده ماندن
نفس بعدی را می طلبد
هر لحظه دلم تکرار تو را میخواهد
تکرار تو را . . .
هر ساعت
هر ثانیه
هر لحظه . . . .
با هر تکرار غوغایی میکنی در دلم
هیجان دوست داشتنم را ببین!!
تو تکرار میشوی
و من خدا را میخوانم
به او میگویم : تو کجا بودی؟؟
تو تکرار نشدنی ترین تکرار زندگیم هستی
خودت فکرش را بکن !

تکرار دیدن چشمانت
تکرار غرق شدن در موهایت
تکرار گرفتن دستانت
و تکرار های دیگر
مگر میشود این تکرار ها را تکرار نکرد؟؟
پس تو هی تکرار شو
مثل این باران که
قطره به قطره تکرار میشود
و ما عاشق و عاشق تر
تو هم تکرار شو
تکرار.......تکرار.......تکرار.......

 

salar.sh

1394/7/8

۱۹
مرداد




تنهایی مرا نکشت...

غروب جمعه هم همین طور...

با دستِ گلهای گلفروش دیگر
داغ دلم تازه نمیشود

حتی روی برگ های زرد پاییز

کنار همان نیمکت رنگ پریده قدم میزنم

صدای پاهایمان را به یادم می آورم

اما باز نمیمیرم....

با همه میخندم....همه را میخندانم....

همه میگویند شوخ طبع ترین
آدم زندگیشان هستم...

روی جدول ها راه میروم...

کودک درونم را به رخ همه میکشم....

اما خبری از غم و اندوه نیست

انگا نه انگار.....

هر موقع بخواهم شادم....

اما........

فقط نمیدانم شب ها چرا تا صبح

میمیرم اما باز بیدار میشوم......

انگار خدا انتقام تمام خوشی هایم را 

شب از من میگیرد....

شب ها کنسرت گریه دارم....

صدایش زیاد نیست

 اصلا شاید ،

تنها کنسرتی باشد که

هیچ صدایی نداشته باشد

اما من بی صدا

هی داد میزنم...
هی داد میزنم.....


* salar.sh*


1394/5/19


  • salar sh
۳۱
خرداد




کاش بودی و میدیدی

چگونه برای لمس کردنت

باران را لمس میکنم

کاش بودی و صدای

شکستن قبلی را میشنیدی

که تنها ارزویش

رسیدن بود

پایان بود

رسیدنِ با تو

پایانِ با تو

کاش بودی و میدیدی

ترس و دلهرا ام را

قبل از دیدار تو

کاش میتوانستم تمام

خاطراتمان را در ذهنم

ثبت کنم و جایی

برای فکر کردن به

نامردی های دنیا نداشتم

کاش بودی و میدیدی

لحظه ای را که به فانوس

خوشبختی نزدیک میشوم

اما کنارم نیستی

کاش بودی پایانم را می دیدی

مانند آغازم که با تو بودم

کاش بودی

از اول تا اخر بودنم....



"salar.sh"

1392/6/27

۳۱
خرداد



روزی آمده ام، روزی خواهم رفت

به دیاری که نمیدانم اسمش چسیت؟

بفهم!

کینه هایم سیاه،خاطراتت رنگین، اما میمانند

نداستی در خاطر کسی ماندن لیاقت می خواهد

بفهم!

من مال این دنیای رنگی نیستم

یک رنگ شدم دیدم یک رنگی خود  هزار رنگ است

بفهم!

همان روزی که رفتی من تقدیرم را باختم

این همه اصرار برای تقویم فردای توست

بفهم!

نمی خواهم داستان بی کسیت نوشته شود

نمی خواهم مرد شهر تورا ببینندو مرا نشان دهند

بفهم!

راهی میشوم ولی کسی برایم رهگذر قصه ها نمیشود

تا بداند زمین نخورده ام زمین گیر شده ام

بفهم!

تنهایی بی رحم است،زندگی با آنهایی که

هستند اما انگار نیستند عذاب است

بفهم!

پایان قصه که میشود من راه را به کلاغ نشان میدهم

او به خانه خواهد رسیداما من همان "یکی نبودِ" قصه ام

بفهم!

نه اینکه من مجنون باشم و راه عشق را رفته باشم

ولی روزی دوستت داشتم نه اینکه رفع تکلیف کرده باشم

بفهم!

خسته شده ام.... فهمیده ام از نفهمی های تو

عذاب میکشم ...اما باز نمی فهمی....

بفهم!

"salar.sh"

1392/7/3

  • salar sh